نوشته شده توسط : مجتبی

 

ما خدا را گم می کنیم ...... در حالی که او کنار نفسهای ما جریان دارد
خدا اغلب در شادی های ما سهیم نیست
تا به حال چند بار خوشی هایت را آرام و بی بهانه به او گفته ای ؟
تا به حال به او گفته ای که چقدر خوشبختی ؟؟؟؟
که چقدر همه چیز خوب است ؟
که چه خوب که او هست ؟
خدا همراه همیشگی سختی ها و خستگی های ماست
زمانی که خسته و درمانده به طرفش می رویم خیال می کنیم
تنها زمانی که به خواسته ی خود برسیم او ما را دیده و حس کرده ، اما ....
گاهی بی پاسخ گذاشتن برخی از خواسته های ما نشانگر لطف بی اندازه ی او به ماست.
خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد
به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم
به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد .
 

 

مهم آن است که
در دستان چه کسی قرار دارد !
 
یک توپ بسکتبال در دستان من 19 دلار می ارزد
یک توپ بسکتبال در دستان مایکل جردن 33 میلیون دلار می ارزد
بستگی به آن دارد که در دستان چه کسی قرار داشته باشد
 
یک توپ بیسبال در دستان من 6 دلار ارزش دارد
یک توپ بیسبال در دستان لاجر کلمنس 75/4 میلیون دلار ارزش دارد
بستگی به آن دارد که در دستان چه کسی قرار داشته باشد
 
یک راکت تنیس در دستان من بی ارزش است
یک راکت تنیس در دستان آندره آگاسیس میلیون ها دلار می ارزد
بستگی به آن دارد که در دستان چه کسی قرار داشته باشد
 
یک عصا در دست من شاید بتواند فقط یک سگ عصبانی را دور کند
یک عصا در دست موسی دریایی را به دو نیمه می کند
 
دو ماهی و پنج تکه نان در دستهای من دو ساندویچ ماهی هستند
دو ماهی و پنج تکه نان در دستهای عیسی می تواند هزاران نفر را سیر کند
بستگی به آن دارد که در دستان چه کسی قرار داشته باشد
 
پس تمامی غمها ، ناامیدی ها ،نگرانی ها، وترس ها ، امید ها ، و آرزوهایت را وتمام خانواده و دوستان و      اعضای فامیلت را به دستان خداوند بزرگ بسپار زیرا بستگی به آن دارد که در دستان چه کسی قرار داشته باشد .
 


:: بازدید از این مطلب : 376
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مجتبی

خرسند شديم از اينكه امروز          رنگ دگراست نه رنگ ديروز

تاشب نشده رنگ دگر است          گفتندكه ازاين نكته هزار نكته بياموز

خاموش شديم در خموشي          رفتيم سراغ مي فروشي

فريازديم دواي ما كو                     گويند دواست باده نوشي

فريادزديم كه چرخ گردون              ليلات نداده اي به مجنون

فرياد برامدانكه خاموش                كم داداگر نگيرد افزن



:: بازدید از این مطلب : 810
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : جمعه 16 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مجتبی

 

 

 

اعتراف
 

 
زيباترين تصويري که در زندگانيم ديدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود.
 زيبــــــاترين سخني که شنيدم سکوت دوست داشتني توبود.
 زيبــــــــــاترين احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود.
زيــــــــباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار توبود.
زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود.
 زيبــــــاترين هديه عمرم محبت توبود .
زيباترين تنهاييم گريه براي توبود .
زيباترين اعترافم عشق توبود

بی همگان  بسر شود بی تو بسر نمی شود

داغ تو دارد این دلم

جای دگر نمی شود

بی تو نه زندگی خوشم

بی تو نه مردگی خوشم

سر زغم تو چون کشم بی تو به سر نمی شود



:: بازدید از این مطلب : 510
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : جمعه 16 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مجتبی

چه زیباست لحظه امدن و ماندن

 

و زیباتر لحظه دیدار

برگرد که بی تو این خانه صفایی ندارد

برگرد که باز هم با دستان هم خانه ای را که با تار و پود دل ساخته ایم

اراسته و زیبا کنیم

منتظر دستان گرم و نگاه مهربانت هستم

 



:: بازدید از این مطلب : 712
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : جمعه 16 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مجتبی

رسم دنیا بهتر از این ها که نیست
در حصار زندگی ، مُهر و سند
پای ما زنجیر قانون زمین
استخاره می کنیم ، هی خوب و بد
...
دادگاه و دادیار و دادرس
پله های چرک و باریک و بلند
راه روهای پر از افکار زشت
تبصره های قوانین ، بند بند
...
عشق در وجدان خود قاضی نبود
یک زن و یک پوشه و پرونده اش...
ماده ی هفتم به یادش مانده بود
مُهر توقیف است بر لبخنده اش
...
می تپد قلبی برای حق خود
با صدای آن وکیل از پشت در
چشم هایی با نگاهی نقره ای
ماجرای خاطراتی پشت سر...
...
مبدا تاریکی میدان دید
در قوانین زمین پیدا نبود
فکر های کوته این ابلهان
نقطه ی پایان این غوغا نبود
...
بوی کاغذهای کهنه در فضا
موج خشم و نفرت از فریاد و داد
ذهن خواب آلوده ای می آورَد
لای لایی های مادر را به یاد...
...
لای لای ، ای دخترم حالا بخواب
چشم هایت بسته باید ،بیصدا
با سکوتی که حقارت می دهد
باقی این ماجرا دست خدا...
...

خسته ام ، می خوابم و این خستگی
رفته تا اعماق روح و جسم من
چند سالی همسرت بودم ولی
مُهر باطل شد بزن بر اسم من...

 



:: بازدید از این مطلب : 547
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : جمعه 16 بهمن 1388 | نظرات ()