نوشته شده توسط : مجتبی

لحظه لحظه ی انتظار را با عشق تو می گذرانم.

 هر لحظه نام زیبای تو را زیر لب زمزمه می کنم .

قلب عاشق من فقط تو را می خواهد و فقط به خاطر وجود توست که می تپد.

روزی که بخواهند مرا از تو جدا کنند قلب من برای همیشه از تپیدن باز خواهد ایستاد.

                                               همیشه در قلب منی

خارها            خوار نیستند

 

                      شاخه های خشک                   چوبه ی دار نیستند

        پیش از آنکه برگها ی زرد را

                                      زیر پای خویش سرزنش کنی

          خشی خشی به گوش میرسد

                                                   برگهای بی گناه

                           بازبان ساده اعتراف میکنند

کمان رنگین

نگاهت فریاد میزند در دلم.........!

نگاهم کن.......!

نگاه تو فقط نگاه نیست......!

نمیدانی در نگاهت چه میبینم........!

من با نگاهت دنیایی دارم.......!

باچشمانت.......!

با دستانت......!

با درد دوریت چه کنم........؟

درد......!

درد را از هر طرف بنویسم درد است......!

پس آرام باش.......!

با رفتنت من هم میروم......!

اجازه ی رفتنم فقط یک خداحافظی است.......!

من برای ملاقات خالقم آماده ام.......!

بودنت را میخواهم.......!

تو خود میدانی که چقدر نیاز به بودنت دارم.....!

نگو.....!

نگو که فکر کن کنارتم......!

از من نخواه......!

فکربودنت را با بودنت یکی ندان......!

فاصله......!

یک حرف ساده.......!

اما پر از فاصله........!

نگاه کن........!

بخند.....!

بخند که من با خنده ات زنده ام......!

من فقط.......!

tgoisghx6ns7x6i8qtd.jpg

زندگی را نمیخواهم.....!

فکر میکنی بروی راحت میشوم.....؟

نه......!

خاطراتت مرگ است برای من ........!

گرچه با آن ها زنده ام.......!

زندگی را دوست دارم.......!

با تو........!

تو اگر بروی.........!

زندگی که هیچ........!

عشق و نفرت و احساس و.........!

همه را با خود میبری.......!

فانوس من مهتاب بود.........!

و حال راه من تاریک تاریک.........!

میروم.........!

میروم یا به پرتگاهی بلند میرسم.......!

یا به دریایی عمیق......!

راه نجات من مرگ است.......!

مرگی که درون آن فقط یک چیز نهفته است......!

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 700
|
امتیاز مطلب : 185
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56
تاریخ انتشار : 30 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مجتبی

 

یارب همه از توایم و سویت آییم

 

دیوانه ی عشقیم و به کویت آییم

دنیا طلبی ز عاشقی باشد دور

جانا چه خوشا به جستجویت آییم



:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب : 206
|
تعداد امتیازدهندگان : 63
|
مجموع امتیاز : 63
تاریخ انتشار : 30 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مجتبی

 

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان

همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند

پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف

خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد

پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .

 


از : سهراب سپهری

وقتی تشنه ای چه احساسی داری؟
حس میکنی هیچی برات مهم نیست جز رفع عطش٬

انگار تمام وجودت می طلبه که آب بخوری٬

اگرم آب ازت دور باشه بی شک تمام تلاشت رو میکنی تا بهش برسی!

یه آدم عاشق هم تشنه است٬ تشنه ی رسیدن به یار...

تمام هم و غمش همینه و برای وصال هر کاری از دستش بربیاد میکنه...

اما بدونید تشنه با رسیدن به آب سیراب میشه!!!

ولی یه عاشق واقعی هیچوقت از عشق سیراب نمیشه...

واسه همینه که میگن:

 عاقلانه انتخاب کن و عاشقانه زندگی کن¤¤¤

خدایا!

تقدیر مرا خیر بنویس

آنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم

 و آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم

خدایا !

به من توفیق تلاش در شکست..صبر در نومیدی..رفتن بی همراه..جهاد بی سلاح..

کار بی پاداش..فداکاری در سکوت..دین بی دنیا..خوبی بی نمود…

عظمت بی نام… خدمت بی نان..ایمان بی ریا…

گستاخی بی خامی…مناعت بی غرور..عشق بی هوس ..تنهایی در انبوه جمعیت

…ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند…روزی کن

خدایا!
مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ ٫ غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن . لذتها را به بندگان حقیرت ببخش و درد های عظیم را به جانم ریز.

خدایا!
اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.

خدایا!
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم برای اینکه هرکس آنچنان می میرد که زندگی کرده است.

خدایا!
آتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اندبسوزد و آنگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.

خدایا!
به هرکی دوست میداری بیاموز که عشق اززندگی کردن بهتر است و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است !

خدایا!
خدایا تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند، آنها که باید بنوازند سیلی می زنند، آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند و ..... تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم.

"دکتر علی شریعتی"



:: بازدید از این مطلب : 385
|
امتیاز مطلب : 204
|
تعداد امتیازدهندگان : 63
|
مجموع امتیاز : 63
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مجتبی
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست

از زمان دوریمون که مجبورمون کردند خورشید را گم کرده ام
ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست


:: بازدید از این مطلب : 638
|
امتیاز مطلب : 217
|
تعداد امتیازدهندگان : 68
|
مجموع امتیاز : 68
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مجتبی

سر سپاهان را سخندان برید.

امیر قلعه نوعی این فصل شاید یکی از بد شانس ترین مربی ها باشد به دو دلیل هر چه دروازه می خورد به دربسته می خورد. ودلیل دیگر اینکه گل مسلم را داور سخندان قبول نکرد. واقعا چرا اینطوری هست ؟ شاید به دلیل عدم تکنولوژی در فوتبال باشد.

ولی یک نکته جالب توجه اینکه تذکر دایی در هفته قبل در مورد ژایان بازی در وقت قانونی عملی شد و در این دیدار یک ثانیه هم بیشتر یا کمتر گرفته شد.

بلور آبی شب

 

 

 

پلک هایت، سیاه چادر شد، زیر گرمای آتش چشمم

قلب من گشت دختر ایلی ، در  پناه  نگاهت  آرامم

 

دخترک ، قالی سیاهی بافت . . . چشم هایت سیاه تر می شد

قالی او سیاه و چشم تو ... چشم من سرخ و یک جهان ماتم...

 

مژه، نیزه، غبار لشکر مرد، جنگل خیس چشم تیره ی سرد

لرزش ممتد دلی پر درد، دخترک ، پیر می شود کم کم ...!

 

چشم هایم، فقط تو را می دید، چشمهایت، پر از نگاهم شد

مثل روز نخست، عشق نخست ... مثل حوّا که عاشق آدم...

 

چشم هایت، و من نگاهت را، بافتم تار و پود و هِی بی تو...

دختر  ایلی  نگاه تو . . . زیر   گرمای  آتش چشمم . . .




 


:: بازدید از این مطلب : 481
|
امتیاز مطلب : 219
|
تعداد امتیازدهندگان : 69
|
مجموع امتیاز : 69
تاریخ انتشار : 5 شهريور 1389 | نظرات ()